آصف آشنا

خاطره ای از عید

می ریزی و می نوشی و من با تو همدستم

من از پیاله نه که از طعم لب ات مستم

سه شنبه روز اول عید است و تو مهمان

تا در نیاید دیگری، دروازه را بستم

حالا دگر من مثل تو، تو مثل من گرمی

می چرخی و من محو در رقصیدن ات هستم

طنازی و می نازی و با من هم آوازی

من نوکر ناز تو گک دربست دربستم

قربان راز آمدن هایت شوم دختر

تا می رسی من بی خیال هر چه بن بستم.

صدف

تو ماه نه، تو گل نه، تو ماهی نه، تو صدف

تو چیستی که این همه خوب ای، بگو صدف

من خس به روی آب ام و تو در زلال‌ها

کی می‌شود نشستن ما روبه‌رو صدف

هر لحظه را حسودی من می‌شود به آب

هر لحظه، او که می‌کندات شست‌وشو صدف

تو مثل شیر و خامه‌ی صبحانه، تو شکر

مثل تو هیچ نیست در این سمت‌وسو صدف

جرات نمی‌شود که تو را آرزو کنم

اوج حماقت است چنین آرزو صدف

تو آن‌قدر ظریف و لطیفی که در تن‌ات

غفلت نکرده است خدا قدر مو صدف

دانشکده شکوه ندارد بدون تو

یک دم بمان برای دل من، نرو صدف

تارنما: خانهء آشنا

~ توسط Zia Afzali Aatash در اکتبر 23, 2008.

13 پاسخ to “آصف آشنا”

  1. مطمئن باش دیگر این لاک پشت پرواز نمی کند
    برگشته ام
    به همین سادگی و غمگینی با:
    آخرین برگ سفرنامه ی باران
    وودی آلن، ریچارد براتیگان، بهومیل هرابال، شمس تبریزی!!
    یک ترانه جدید
    دو رباعی
    یک غزل-مثنوی
    خبرهای جدید از کارگاه شعر تهران
    توضیحاتی درباره داوری کنگره شعر یزد
    لینک اشعار، داستان ها و مقاله های: (به ترتیب الفبا)
    فاطمه اختصاری، لیلا اکرمی، آناهیتا اوستایی، زهره جعفرزاده
    نوشین جلیلوند، محمد حسینی مقدم، الهام حیدری، مونا زنده دل
    مریم سعیدی، سید حمید سهرابی، محسن عاصی، کیارش کاویانی
    زهرا گریزپا، زهرا معتمدی، حمید ملک زاده، شهرام میرزایی
    الهام میزبان، وحید نجفی و…
    در سایت آدم برفی ها و عروض
    خبر چندین جشنواره ی تر و تازه شعر و فیلم و…
    ماجرای کتاب شعر جریان کرج!
    و آخرین خبرها از فصلنامه «همین فردا بود»
    این همه ماه نبودنم را انتظار کشیدید
    حال من با خستگی سفر منتظرم…

  2. […] آصف آشنا […]

  3. سلام
    …در گوشه ی اتاق خودت تنها یک «آرزوی مانده به دل»بودن
    یا مثل توی یک شب بارانی در حسرت کلاه و شنل بودن …
    پیروز باشید

  4. سلام استاد بازهم مزاهم شدم این بار خواهش مندم که به کلبه حقیر بنده هم سر بزنید

  5. سلام دوستان اميد وارم كه صحت وسلامت باشيد
    در شهر بي پناهان من بي پناه ماندم
    درنزديارجانم من روز سيا ماندم
    گفتي كجارسيدي؟ منزل به سر رسيده !
    رفتي به آسمان ها من هم بجا ماندم
    راه صحيح گرفتي
    اما دريغ ودردا من اشتباه ماندم

    كوچك شما سيد ظاهر موسوي

  6. راستي چندين كتاب در حال چاپ هست و دوجلد كتاب از بنده حقير چاپ شده اي كاش مطالعه مي كردي ونظرت را ميدادي
    اين كتاب بنام غنچه هاي خشكيده و جنايت سوسن . گلواژه هاي ادب به چاپ رسيده در كابل مطبع سعيد جاده اسمايي

  7. فروغ
    دیدم فروغ رویــــــت چون صـبح نو دمیده آن آفـتاب حسنت در اوج خود رسیده
    دارم امیـــــــدباطــــــل در وصـل ان شمایل ایــن قلب ناتوانــــم زین وصل ناامیده
    ای یـــــــاردل ستانــم زیـــباومـــــهــربانــم باده، بده فراوان، دل طـعم می چشیده
    ای گل تــوازکجایی خوش رنگ وبوچرایی ایـــن دل دراین ولایت همسان تو ندیده
    تـــوآدمـی فـــرشته ؟ درآسمــان نوشته ؟ ازقصرهــفت جنت هم یک ملک پریده
    مژگان بــی شمارت چون تیردرکمان است خورده به قلب زارم این قلـب رادریده
    این سرگذشت عاشق بی رنگ وبی شقایق باخون خودسرودم ،ازشعرمـــن شنیده
    ای ظاهر موسوی، داری فــــغان فراوان بااستعاره گـــــویم قـــــدت زغم خمیده

  8. «صدای ملت»

    شده رشوه ستانی کـــار مــــلت چو خـــون گنده در رگهای ملت

    اساس کــــــار اصــــلاح اداری یگـانـــــــه راه در رشوه ستانی

    هـــــر آنکه دارد تابعیت دوگانه ز پول رشوه دهـــــد قسط خانه

    وزیران میـــروند سید پــــروژه ز پولش میــخرند قـصرفیروزه

    ز سازش هـــای انجو و وزارت پروژه ها شود هــر سو تجارت

    ربــــوده پول ملت را به سرعت متخصص و کــار شناس دولت

    به پست هـای گمرکات و مرزها به مشاور دهنــد پول و هـــدایا

    کنند اعــــلان والیـــــان به دولت زنا بــــــودی تــــریاک ولایت

    جهان را میکند سیراب این خاک ز نـــــود فیـصد کشت تــریاک

    برای غصب جـــایداد های دولت روان فرهنگ رشوت درولایت

  9. مـادر تویی فــــــدایی فرزند بیدار همه شب بـــرای فرزند

    ای همدم و مــونـس دل من دور ازتو مباد سرای فرزند

    درعصـرو زمـــان ناتوانی دادی به دهن غذای فرزند

    بـا شیوه ء تا زه واژه هارا آمـوختی روا ن برا ی فرزند

    تا آنــــــکه بجاقدم گذارم محــکم بـگرفتی دست فرزند

    خوشتر زصــــدای آبشاران لا لا یــی تــــو بـرای فرزند

    مـادرتو چه رنج ها کشیدی درتــربیت ومـقـــــــام فرزند

    هستی و بــــهـار ز ندگی را دادی تــوفــدایی راه فرزند

    اکنون که ضعیف و ناتوانی جـایــی توبه دیده گان فرزند

    هر گه که بود موا فق رای دامان توقبــــــله گاه فرزند

  10. زن
    تـوخــــــورشیدی، توماهی، توستاره شروع فــصل انسان ای یگانه
    تـــــــومفــــــتاح و کلید باغ رضوان زنورت خانه ها هرسوچراغان
    تــــــــــویــــی معنی و مفهوم محبت به عهد خـود وفادار تا قیامت
    تـــــــویـــــی تاریخ ساز نسل انسان نباشد جـــای تو در کنج زندان
    تویی مادر، تویی خواهر، تـو همسر حقــــــوق تو بود بیش و برابر
    تویی آمــــــــوزگار، نه ننگ دوران نمودند زنده درگورت پریشان
    تــویی انسان، نه تو شی نه تو برده رها کن از حقیقت راز و پرده
    تــــــو تا کی از خودت بیگانه باشی ز فیض معـرفت بی بهره باشی
    بیا اساس معـــــــــــــــــــرفت بیاموز دمی از خـــــود پرسیدن بیاموز

  11. با بانــگ نی سوز و نـــــــوای قرن ها بانگ نی پرهیزز جوش رنگ ها
    بانگ نی خواند مرا هردم به خویش میــــبرد در نیستی هردم به پیش
    بانگ نی در رگــــــهایم در خروش وصل یاری میدهد هردم به گوش
    بانگ نـــــی آواز احساس من است قصهء مـحرومی همراز من است
    بانگ نـــــــــــی آهنگ ساز همدلی حــــــق زن حــق بشر در زنده گی
    بانگ نــــی با سوز من شد همنوا بامن گـــــــــم گشته راه شد رهنما
    نی حـــــــــــــدیث سوز بلبل میکند قـــــــــــــصهء غارتگر گل میکند
    نی حــــــــــــدیث مـهروالفت میکند پـــــرهیز از دنیایی وحشت میکند
    عشق پیغامی ز بانـــــگ نی گرفت نـــــــــردبانی رخ سوی بالا گرفت
    راه وصل و راه حـــق است مثنوی رهـــــــــــــنمایی خلق عالم مثنوی
    مثنوی راهی بسویی کــــــــهکشان پــــــــــــــله پله سوی یار مهربان
    مثنوعی پل نیستان عــــــــــــــــدم مـــــــــــــیبرد بالا مرا با هر قدم
    مثنوعی آب حـــــــــــــیات زنده گی عـــــاشقان را وارهد از بنده گی

  12. bah bah in shere khatereyi az eydetoon kheyli qashang bood hala bara ?ki bood

  13. بسیار جالب، ایام به کام!

برای راضیه دانش پاسخی بگذارید لغو پاسخ